«آتش بس» كجا می‌توانست میلیاردی فروش كند اگر گلزار نبود؟
  • نظر لطف شماست... بله، من 17 سالگی نمایشنامه‌ كودك می نوشتم. اوّلینش را خودم به عنوان نقش اوّل با 10 تا كاراكتر دیگر روی صحنه بردم. همینطور می‌توانم فیلمنامه سریال «آدمخوار» را نام ببرم كه با جواد مزدآبادی كار كردیم، همینطور فیلمنامه‌های «از ما بهترون» و «23 گرم» كه طنز بود و... این روزها نیز كه هم قصه دارم هم شعر. ولی فعلاً جسارت انتشارش را ندارم. یک رمان هم دارم كه از لجم نصفه كاره گذاشتمش كنار.

    چرا؟

  • نمی‌دانم. شاید یک دلیلش این است كه دارم می‌بینم خیلی‌ها دارند چاپ می‌كنند، می‌گویم حالا ما هم بیاییم چاپ كنیم كه چه اتفاقی بیفتد؟ دوم اینكه خُب من كه حالا به عنوان یک بازیگر دارم كار می‌كنم حكایت این مهران مدیری طفلی نشود كه صدای خوبی هم دارد و دارد می‌خواند و بعد از كنسرتش آن خانم مسن می‌آید بهش می‌گوید شما برو همان بازیگری را ادامه بده، نمی‌خواهد بخوانی! خُب چه عیبی می‌تواند داشته باشد؟

    بله، من هم می‌گویم چه اشكالی دارد حالا مثلاً یک بازیگر معروف هم آواز بخواند یا نمایشگاه عكس یا مصنوعات دستی و هنرهای تجسّمی برپا کُـنَد یا توی حوزه های دیگر هنر فعالیت داشته باشد؟

  • بله، مشكلی ندارد. من مثلاً همیشه می‌گویم رضا كیانیان یک آرتیست است. به قول بچه های تهرون «دمش گرم». یک هنرمند به تمام معناست. با چوب كار می‌كند، عكاسی می‌كند، می‌نویسد، بیكار می‌شود می‌رود توی نجّاری‌اش. راه زندگی كردن با هنر را یاد گرفته. این خیلی خوب است. ما یاد نگرفتیم هنوز یک سری چیزها را از یک سری چیزها جدا كنیم. مثلاً اگر منِ نوعی از بازی رضا كیانیان خوشم نمی‌آید، به ایشان به عنوان یک هنرمند برجسته احترام بگذارم. چرا كه این آدم خیلی فرق می‌كند با آدمی كه دیروز آمده و مثلاً چهارتا كتاب هم توی عمرش نخوانده! سوپر استاری را سراغ دارم كه ازش اسم آخرین كتابی كه خوانده را پرسیده بودند، یادش نیامده بود. آخر سر گفته بودند اصلاً اسم یک كتاب را بگو، باز هم یادش نیامده بود. آخرش برگشته بود گفته بود: «دیوان مولوی»!

    همیشه اینطور بوده كه همه –از هر قشر و هر صنف و هر سنّی- راجع به هنر(به صورت عام) و خصوصاً بازیگری نظر می‌دهند. بعد از سال‌های متمادی كه با این حرفه سر كردی، با این موضوع كنار آمده‌ای؟

  • بله، این هم خودش یک موضوع عجیبی است. یک وقت‌هایی مثلاً توی یک مجلس خانوادگی یا جای دیگر راجع به این مقوله بحث پیش می‌آید. جالب اینكه گاهی می بینم پای بحث كه می‌آید وسط نظر ما را (به عنوان یک متخصّص این كار) قبول نمی‌كنند! ببین من 19 سال است كه توی این حرفه‌ام. اگه 19 سال فقط از دم ِ «تئاتر شهر» رد شده باشم و هر روز یک حرف هم كه شنیده باشم، خوب این خودش رقمی می‌شود. حالا شما حساب كن 19سال كتاب خواندن، مجله خواندن، فیلم دیدن، تئاتر دیدن، بحث و نقد و حشر و نشر با دوستانی مثل شما. مشكل اینجاست كه هنر معیار ندارد. بگذار برایت حكایتی بگویم. یک بازیگری بود كه یک دوست پزشك داشت. یک روز یک نفر به آقای بازیگر مراجعه می‌كند با یک نامه از طرف پزشك مورد نظر. بازیگر نامه را باز كه می‌كند می‌بیند نوشته: لطف كنید به ایشان یک رُل بدهید بازی كنند. به بازیگر خیلی بر می‌خورَد ولی به روی خودش نمی‌آورد و یک وقت دیگر یک نفر را با نامه می‌فرستد پیش دوست پزشكش. پزشك نامه را باز می‌كند و می‌بیند نوشته: لطفاً اجازه بدهید ایشان یک هفته طبابت كنند! آقای دکتر با عصبانیت زنگ می‌زند به دوست بازیگرش و او هم می‌گوید چطور تو فكر می‌كنی حرفه شما تخصّصی است و كار ما تخصّصی نیست؟!

اولین كاری كه به عنوان یک بازیگر انجام دادی كِی بود؟

  • 17سالم بود. یک گروهی را جمع كرده بودم و رفتم یک سالن(موسسه فرهنگی هنری نور، میدان نور) را هماهنگ كنم. از من متن نمایش را می‌خواستند، گفتم می‌آورم. جالب بود كه ما متنی نداشتیم و متنمان در واقع توی تمرینها درآمد. دو یا سه روز مانده به اجرا، تازه من متن را برای مسئول سالن بردم! پولی كه از این كار حاصل شد را یك کم دیگر هم گذاشتم رویش و رفتم كلاس خدابیامرز سمندریان ثبت نام كردم. راستی یک چیز جالب اینكه یكی از آن بچه‌هایی كه من آنجا آوردمشان توی كار –حالا اسم نمی برم-، امروز برایم مسیج فرستاده كه «دارم یه كاری را توی تالار مولوی روی صحنه می برم، بیا كارم را ببین». خیلی لذّت بردم كه این آدم دارد خودش حالا كارگردانی می‌كند.

    مولوی بیشتر جایی بود برای تئاتر دانشجویی ...

  • نه دیگر، این‌روزها خیلی شلوغ شده. مثل تئاتر شهر پر شده. یعنی ما هم اگر بخواهیم وقت بگیریم، یک دفعه می‌بینی وقت نمیدهند. نه ما، آقای عبدالرضا اكبری هم رفته بود بعد از این همه سال كار كردن، بهش وقت نداده بودند! ببین تئاتری‌ها من را كه سالی حتماً یكی دوتا تئاتر كار می‌كنم، تئاتری نمی دانند! فكر می‌كنند حالا ما توی تلویزیون كار می‌كنیم دیگر وضعمان خوب است و مستأجر نیستیم! پیش خودشان می‌گویند ما آمدیم حقشان را بخوریم! نمی‌گویند كه من 9 سال تئاتر كار می‌كردم و هنوز جلوی دوربین نرفته بودم!

    و اوّلین كار تصویرت...

  • اوّلینش تجربه تلخی بود، سال 74یا 75 كه هیچ موقع اسمش را نمی‌آورم. بعد از آن تله‌تئاتر «رستم و سهراب» بود كه نقش سهراب را داشتم. بعد یک اپیزود از كار «جوان امروز» آقای مهدوی بود و بعدش هم «خط قرمز» آقای جعفری و ...

هیچوقت دنبال این بودی كه فقط كاراكتر اصلی بازی كنی؟ اینكه نقش اوّل برایت هدف باشد...

  • كاراكتر اوّل بودن برایم ملاك نیست. بازی خوب و تأثیرگذار برایم مهم است. یک جاهایی بوده كه نقش مكمّل داشتم، بعد می‌دیدم یكی بهم می‌گفت راستی توی این كار كه نقش اصلیش را بازی می‌كردی... بعد فكر می‌كردم و می‌گفتم نه، آنجا من نقش مكمّل داشتم.

می‌خواهم بگویم در خیلی از کارهایی که بازی کرده‌ای از این نظر به هدفت رسیده‌ای، مثلاً توی «آخرین دعوت»؛ یعنی یک نقش مكمّل كه خیلی هم خوب درآمده و كاملاً باورپذیر است...

  • ببین، كارگردان خیلی مهم است. من از آقای سهیلی‌زاده(کارگردان «آخرین دعوت») خیلی تشكر می‌كنم. خیلی كمكم كرد توی «آخرین دعوت». سهیلی‌زاده بازیگری را می‌شناسد و زبان بازیگر را می‌داند. به من یک جور می‌گفت، به حامد بهداد یک‌ جور و به فرامرز قریبیان یک جور دیگر. من اسم خودم را گذاشته‌ام تراكتور! به خودم می‌گویم مثل تراكتور برو جلو. با تمام وجودم میروم جلو. حالا اگر یک سكانس چند بار تكرار شد، ناراحت نمی‌شوم. یک چیز هم بگویم... البته چون می‌دانم حامد ناراحت نمی‌شود می‌گویم. با حامد بهداد یک سكانس باهم داشتیم، 23 تا برداشت انجام شد. حامد برگشت گفت:«ناراحت نشی ها، من خدای تكرارم». می‌دانی چرا؟ می‌گوید تماشاچی نتیجه را می‌بیند. نمی‌بیند كه شهرام عبدلی یک مونولوگ چهار صفحه‌ای را با یک بار خواندن حفظ شده و با یک برداشت گرفته.

یک چیزی كه توی بازی خودت دیده می‌شود اجتناب از «تیپ» بازی كردن است. اگر هم بوده حس كردم كه با اكراه این كار را می‌كنی. همینطور است؟

  • می دانی... به نظر من تیپ چیز هنرمندانه‌ای نیست. باور كن من برای هر نقش شناسنامه می‌سازم با تاریخ تولد، وزن، نگاه، اندیشه، كتاب‌هایی كه خوانده و... اینها همه برای این است كه من آمده‌ام از این كار لذت ببرم. اصلاً آمده‌ام توی این كار كه بتوانم آدم‌های دیگری بشوم، نه تیپ‌های دیگر. رازش این است.

وسط بحث‌های جدّی یاد چیزهایی می‌افتم كه یک جورهایی فانتزی هستند. از آن ماشین كه توی سریال «آدمخوار» دستت بود بگو.

  • (با خنده مبسوطی می‌گوید) من كاریش نكردم، باور كن نمی خواستم لو بدهم. یک بازیگر دیگر همراه من بود. یک روز سربالایی نیاوران را در حالی كه ترمز دستی بالا بود، رفت بالا. دود از ماشین بلند شد. من هم هیچ‌وقت نتوانستم بگویم كار او بوده، آخر قسمم داده بود. علاوه براین چون تابستان بود، همه می‌رفتند توی ماشین می نشستند و كولر را روشن می كردند در حالی كه ماشین درجا كار می‌كرد. آن ماشین مال تهیه كننده كار -آقای شریفی- بود كه بعد از پایان كار ماشین را فروخت.

برای كار تصویر آیا لازم است یک بازیگر پیشینه تئاتر داشته باشد؟

  • نه، اصولاً رابطه چندانی ندارند. مثلاً ببین كسی مثل فرامرز قریبیان هرگز بازیگر تئاتر نبوده، امّا توی سینما فوق العاده‌ست و خیلی‌های دیگر هم به همین ترتیب. به اعتقاد من بازیگر تئاتر اگر برخورد با دوربین را یاد بگیرد، می‌تواند بازیگر خوبی برای كار تصویر بشود. اما بازیگر تصویر و سینما از آنجایی كه عادت كرده به كات كات و برداشت برداشت، به هیچ وجه نمی‌تواند یک بازیگر خوب تئاتر بشود. چون عادت كرده فقط یک نقطه طلایی را بازی كند. راستی یک چیزی یادم افتاد. مصاحبه یک خانم سوپر استار سینما را چند روز پیش دیدم كه گفته بود من تئاتری‌ام. گفتند چه كارهایی داشتی؟ گفته من پشت صحنه یک تئاتر بودم! بابا ولمان كن تو را به خدا! بعد از 19 سال کار تئاتر، من رویم نمی‌شود بگویم تئاتری‌ام.

شما تجربه تئاتر داشته‌ای و توی تلویزیون هم فیلم و سریال‌های زیادی كار کرده‌ای، اما انگار با سینما میانه‌ای نداری...

  • من سه تا كار سینمایی بیشتر نكردم. ببین شمای نوعی می‌خواهی یک فیلم بسازی. نگاه می‌كنی كه شهرام عبدلی خوشگل هست یا نه، پولدار هست یا نه، پسرخاله‌ام هست یا نه! شهرام عبدلی هیچ‌كدام این‌ها نیست. پس خط می‌خورد. قواعدی كه تئاتر و تلویزیون دارند سینما ندارد. این حرف گفتنش خیلی بد است امّا می‌گویم. من می‌گویم با خیلی از دوستانی كه الان دارند توی سینما چشم و ابرو بالا می‌اندازند یک سكانس را بازی می‌كنیم، بعد به قول حامد بهداد ببینیم كت تن كی است؟! این حرف را تا حالا هیچ‌جا نزده‌ام، اینجا می‌گویم. هركدام ازاین سوپراستارها بیایند متن یک سكانس را بخوانیم. با یک دكوپاژ، بدون دیدن بازی همدیگر آن سكانس را بازی كنیم. اگر بخواهیم واقعاً این مسائل را رعایت كنیم خیلی چیزها به‌هم می‌ریزد. همیشه همین‌جوری بوده سینما. منتها یک فرقی كه كرده این است كه برای وارد شدن به سینما الان باید یا پول داشته باشی یا خوشگل باشی!

متوجّه نمی‌شوم تو به چی معترضی! یعنی سینما سوپراستار لازم ندارد یا اینكه روند ستاره شدن درست نیست؟

  • نه، منظورم این است كه سینما نیاز دارد به سوپراستار، یک كسی مثل رضا گلزار كه جا افتاده و مردم دوستش دارند. مثلاً «آتش بس» كجا می‌توانست میلیاردی فروش كند اگر گلزار نبود؟ و خیلی فیلم‌های دیگر هم همینطور. توی همین یک سال اگر سه تا فیلم از گلزار كار می‌شد، سینمای ایران چند میلیارد می‌فروخت و رونق می‌گرفت. حرف من چیز دیگری‌ست. من می‌گویم بیاییم در كنار حفظ این سوپراستارها، دوتا بازیگر تكنیكی را هم قرار بدهیم. راه را برای آنها هم باز كنیم.

یک سوالی كه تا یادم نرفته باید بپرسم این است كه نقش‌هایی كه بازی می‌كنی انتخاب خودت هستند یا اینكه پیشنهادهایت محدود به همین‌هاست، نقش‌های منفی و ...؟ البته من كه اصولاً معتقدم نقش منفی و مثبت اصطلاح فنّی درستی نیست.

  • زنده باد! بله... اصلاً درست نیست. اینها نسبی هستند. شاید مثلاً اگر «خط قرمز» توی آمریكا پخش می‌شد، من آنجا مثبت‌ترین آدم بودم. در جواب سوالت باید بگویم كه من دنبال نقش خوبم. نقشی كه عرق از تن آدم در بیاورد. به باقی‌اش زیاد فكر نمی‌كنم. البته از حدود 70 تا نقشی كه تا به حال كار كرده‌ام 20تاش از آنهایی‌ست كه به زعم مخاطب مثبت است. مثلاً نقش سرگرد آگاهی(تله فیلم بازی شبانه)، نقش شهید(فیلم حضور) و یا همان نقش سهراب كه توی «رستم و سهراب» كار كردم و به نظرم مثبت‌ترین كاراكتر تاریخ ادبیات ایران است. امّا تهیه كننده‌ها و كارگردان‌ها بازیگر را برای نقش‌های تكراری انتخاب می‌كنند كه امتحانش را پس داده و انگار فقط نقش‌های منفی‌ام توی ذهنشان مانده. این را هم اضافه كنم كه من توی تئاتر بیشتر طنز كار كرده‌ام.

نویسندگی، بازیگری یا كارگردانی یا همه اینها... كدام را ترجیح می‌دهی؟

  • من عاشق نویسندگی و بازیگری‌ام و ادامه‌شان می‌دهم. نویسندگی برایم مقدّس‌تر، درونی‌تر و شخصی‌تر است. قصد كارگردانی ندارم. می‌دانم كه اگر بروم یک كار را كارگردانی كنم فردایش دیگر كارگردان‌ها به من بازی نمی‌دهند و می‌گویند این خودش كارگردانی كرده، حالا دیگر بیاید سرِكار می‌خواهد دخالت كند و از این حرف‌ها.

روی خروجی یكی از خبرگزاری‌ها داشتیم كه هر ایرانی به طور متوسط هر 5 سال یكبار سینما می‌رود...

  • ببین سینما باید مردم را جذب كند. مردم را نمی‌شود به زور سینما برد. آقا فیلم خوب بساز من بیایم ببینم! توی آمریكا می‌بینی 850 تا سینما دارند یک فیلم را نمایش می‌دهند، همه‌شان هم پرِتماشاگر هستند. مردم حق دارند. اگر «هامون»، «پری» و ... بسازند نمیری ببینی؟ چرا من هامون را دوبار پشت سرهم توی جشنواره دیدم؟ شاید كسی باورش نشود، من هامون را نودوچند بار دیدم و این فیلم برایم راه زندگی ایجاد كرد.

شغل آدم مقوله‌ای است كه طبعاً زندگی آدم را تحت تأثیر قرار می‌دهد. با توجه به این موضوع و حواشی كارت، هنوز هم مثل روزهای اوّل برای این حرفه اشتیاق داری؟

  • خود حرفه‌ام را كه عاشقش بودم و الان دیگر از عاشقی گذشته و دیوانه‌ام برایش. ولی از نظر حواشی كار و امرار معاش... نه. پشیمانم. كاش می‌رفتم بازاری می‌شدم، در كنارش بازیگری هم می‌كردم. ببین به عنوان مثال ما بیمه بیكاری نداریم. من الان سه ماه است بیكارم. اگر شش ماه دیگر هم بیكار بمانم هیچ‌کس یک ریال هم به من نمی‌دهد. پایم بشكند خانه بخوابم شاید فراموش بشوم و دیگر بهم كار ندهند. خیلی زجرآور است از این نظرها این حرفه. خدا پدر آقای مهرعلیزاده را بیامرزد كه برای پیشكسوت‌های ورزش یک صندوقی تأسیس كرد كه ماهیانه یک پولی بهشان می‌دهند. یكی هم پیدا بشود توی هنر این كار را بكند.

روند پرداختن به حرفه بازیگری و رویكرد مطبوعات و جامعه را به این مقوله چطور می‌بینی؟

  • یک روز عكس بزرگ یک بازیگر تازه‌كار كه توی یک سریال بازی كرده بود را دیدم كه روی جلد یک مجله كار شده بود. به سردبیر مجله گفتم با این كارتان این بازیگر را كشتید شما! اگر بعد از این عكسش نرود روی جلد چهارتا مجله تخصّصی این آدم یا افسردگی می‌گیرد یا خودكشی می‌كند. گفتم چندبار تا حالا عكس امثال آقای مشایخی را روی جلد زده‌اید؟ موارد دیگری هم در این بین مطرح است. مثلاً خود من پنج سال می‌نشستم جلوی تئاتر شهر، آرزویم بود كه یک روز بروم توی تئاتر شهر را ببینم! علیرغم احترامی كه برای دانشجو قائلم، معتقدم یک دانشجوی سال اول نباید توی سالن اصلی تئاتر شهر بازی كند. خوب معلوم است كه بعدش دیگر نعوذ باا... خدا را بنده نیست.

از اطرافیان شما كسی توی این حرفه بوده یا هست؟

  • نه، فقط من آمدم توی این راه. البته همسرم هم تئاتری هستن.

تحصیلاتت ؟

  • ادبیات خوانده‌ام، و هشت سال هم دوره تئاتر دیده‌ام و از محضر بهترین‌هایی كه در این زمینه توی ایران وجود دارند، استفاده کرده‌ام. اساتیدی مثل دكتر علی رفیعی، زنده‌یاد حمید سمندریان، زنده‌یاد مهین اسكویی، شادروان مهدی فتحی، آتیلا پسیانی، سیروس شاملو، هادی مرزبان، محمدعلی كشاورز، زنده‌یاد خسرو شكیبایی و... و افتخار می‌كنم كه شاگرد چنین اساتیدی بوده‌ام. واقعاً فكر می‌كنی توی دانشگاه‌های ایران یا حتّا آسیا می‌شود چنین اساتیدی پیدا كرد؟

ارتباطت با موسیقی خوب است؟

همه نوع موسیقی –از كوچه بازاری گرفته تا موسیقی كلاسیك- را گوش می‌كنم. سنّتی، پاپ، راك و... تنها موزیكی كه اصلاً گوش نمی‌كنم رپ است، این چیزی كه این‌روزها می‌شنویم موسیقی نیست. با شنیدنش تصویر شب‌هایی به نظر می‌آید كه ارواح یک نفر را با صداهای موهوم و نجواهای ناشناخته دوره می‌كنند.

و نویسنده مورد علاقه؟

جلال آل احمد كه برایم نماد قلم است، و به غیر از ایشان می‌توانم از ابراهیم گلستان، احمد محمود، هوشنگ گلشیری، هدایت و غلام‌حسین ساعدی اسم ببرم.

خیلی متشكرم كه وقت گذاشتی. كلام آخر...

  • می‌خواهم بگویم برای همدیگر خوب بخواهیم تا خدا هم برایمان خوب بخواهد. اصولاً آدم‌های حسود آدم‌های بدبختی هستند. زندگی یک بار بیشتر اتفاق نمی‌افتد. بیاییم رازهایی كه در خودمان كشف نكرده‌ایم را كشف كنیم، همان خودشناسی كه علی(ع) فرمود. اگر این رازها را كشف كنیم به خداشناسی هم می‌رسیم. متشكرم از فرصتی كه در اختیارم قرار دادید.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 17 آذر 1392 | 18:13 | نویسنده : امیرحسین |